يلداي باراني

مشغول دل باش نه دل مشغول!!!

30 عکس از خسرو شکیبایی در نقش های مختلف

30 عکس از خسرو شکیبایی در نقش های مختلف

خسرو شکیبایی در ۷ فروردین ماه سال ۱۳۲۳ در خیابان مولوی تهران به دنیا آمد. در شناسنامه نامش «خسرو» است ولی خانواده و نزدیکان او را «محمود» صدا می کردند. در ۱۹ سالگی برای اولین بار روی صحنه تئاتر رفت و بعد از مدتی به عباس جوانمرد، معرفی و به صورت کاملا حرفه ای بازیگر تئاتر شد. وی فارغ التحصیل بازیگری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۴۲ با بازیگری تئاتر آغاز کرد، ۵ سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۷ وارد حرفهٔ دوبلوری شد.

شکیبایی نخستین بار در سال ۱۳۵۳ در فیلم کوتاه و ۱۶ میلیمتری «کتیبه» به کارگردانی فریبرز صالح مقابل دوربین رفت. در سال 1361 در حالی که مشغول بازی در نمایش «شب بیست و یکم» بود، مورد توجه مسعود کیمیایی قرار گرفت و با بازی در نقش کوتاهی در فیلم خط قرمز (مسعود کیمیایی-۱۳۶۱) به سینما آمد. و تا پایان دوران بازیگری خود در بیش از 70 فیلم و سریال به ایفای نقش پرداخت. تصاویر خسرو شکیبایی با گریم های متفاوت در فیلم های هایش را می توانید در زیر مشاهده کنید.

 

فیلم دادشاه

خسرو شکیبایی در دادخواه

 

فیلم رابطه

فیلم رابطه خسرو شکیبایی

 

فیلم جست و جو در جزیره

 

فیلم عبور از غبار

فیلم عبور ازغبار

 

فیلم هامون

هامون

 

فیلم بانو

فیلم بانو

 

فیلم پری

فیلم پری

 

فیلم کیمیا

فیلم کیمیا

 

فیلم درد مشترک

تصاویر خسروشکیبایی

 

فیلم خواهران غریب

خواهران غریب

 

فیلم یکبار برای همیشه

 

فیلم کاغذ بی خط

 

فیلم صبحانه ای برای دو نفر

 

فیلم حکم

 

فیلم ازدواج صورتی

خسرو شکیبایی در ازدواج صورتی

 

فیلم سالاد فصل

فیلم سالاد فصل

 

فیلم پیشنهاد 50 میلیونی

 

فیلم ستاره بود

 

فیلم دست های خالی

 

فیلم اتوبوس شب

 

فیلم رئیس

 

فیلم شب

 

فیلم دایناسور

 

3 تصویر با گریم بسیار متفاوت از خسرو شکیبایی

 

 

 

سریال روزی روزگاری

 

سریال شیخ بهایی

 

سریال تفنگ سر پر

 

[ چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:,

] [ 22:33 ] [ عباس علي ارزومند ]

[ ]

10 دیالوگ ماندگار خسرو شکیبایی

28 تیر 93 | 05:21

خسرو شکیبایی که یکی از خاص ترین و بهترین صداهای تاریخ سنمای ایران را داشت.بدون شک او که بین اهالی سینما و هوادارانش به عمو خسرو شهرت داشت، همواره تصویر،صدا و دیالوگ های ماندگارش در ذهن ها باقی خواهد ماند.

10 دیالوگ برتر خسرو شکیبایی به انتخاب سلام سینما:

 

1.حمید هامون(: آقای رئیس، این خانوم ، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه... انگار من جنایت کردم. حالا هم باید نفقشو بدم ... هم خونه رو بدم ، هم مهریه رو بدم ... هم بچه مو بدم ، هم شرفمو بدم . چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم؟ من نمی تونم . این زن ، این زن سهم منه، حق منه، عشق منه ...

هامون

 

2.عاشق ها آدمای متوسطی هستن که با تعریف کردن از هم خودشونو بزرگ میکنن!

حکم

 

3.خسرو شکیبایی : مردم منو می دیدن میگفتن مخش تکون خورده . ولی من به مامانم می گفتم من دلم تکون خورده نه مخم . مادرم می گفت گور بابا مخ تو دلت قد صدتا مخ می ارزه ، به خدا گفت ، به همین زمین قسم گفت ...

اندیشه فولادوند : مادرت نپرسید عاشق کی شدی ؟ نپرسید اسمش چیه ؟

خسرو شکیبایی : مادرا که از آدم چیزی نمی پرسن . همه چیو خودشون می دونن ...

ستاره بود

 

4.رضا(خسرو شکیبایی):فریــد ، بـابـا

عــشق اون نیست که وقـــتی دیدیـــش دلـــت بلــرزه

عشـــق اونــه که وقـــتی نمـــیــبینـیــــش دلـــت میـــخواد کــــَـــنده شه ...
خانه سبز

 

5.تو میخوای من اونی باشم که واقعا خودت میخوای من باشم. اونی باشم که تو میخوای اون وقت دیگه من... من... نیست یعنی من خودم نیستم
هامون

 

6.قدیما بهش میگفتند یقه آخوندی الان بهش میگن یقه دیپلمات حالا شما بگو: آخوندامون دیپلمات شدن  یا دیپلماتامون آخوند

دل شکسته

 

7.تا حالا فک میکردم جواب یک زن تنها رو کی میده، حالا فک میکنم جواب بچه شو کی میده

اتوبوس شب

 

8.ببین… دلخوری، باش… عصبانی هستی، باش… قهری، باش… هر چی می خوای باشی باش… ولی حق نداری با من حرف نزنی… فـهمیـدی…؟

خانه سبز

 

9.صفا(خسرو شکیبایی) : چه دختر خوشگلی، چند تا دوست داری؟     دختر بچه : 2تا          صفا : چقدر زیاد اسماشون چیه؟               دختر : مامان و بابابم

پری

 

10.حالا دیگه عنتری هم به خودش سرخاب ، سفیداب می ماله می شه مرلین مونرو!

چه کسی امیر را کشت؟

 

 

[ چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:,

] [ 22:30 ] [ عباس علي ارزومند ]

[ ]

اخ كه چقدرجاي تودر اين لحظه هاي خسته ام خالي است خسروسينماي ايرانم

 

[ چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:,

] [ 20:59 ] [ عباس علي ارزومند ]

[ ]

مسعود کیمیایی با انتشار این عکس در صفحه اینستاگرامش نوشت: سال به سال در این روز خاطرات را مرور می کنم. خسروشکیبایی روحت شاد.

مسعود کیمیایی و مرور خاطرات با شکیبایی

اخبار مرتبط:

[ چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:,

] [ 20:56 ] [ عباس علي ارزومند ]

[ ]

توراچه بنامم توراكه بانوي مني!!!!

تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟

برای من تو خدایی دمیده در بشری

تو میرسی و دلم را تلاش بیهوده ست

نمی شود که نبازم ، نمی شود نبری

اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست

که مثل آینه ها صادقانه مینگری

هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام

تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری

برای با تو نشستن اگرچه من هیچم

برای بودن با من تو بهترین نفری

به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک

شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری

تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم

خوشم به بودن با تو ، خوشم به دربدری

[ چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:,

] [ 15:56 ] [ عباس علي ارزومند ]

[ ]

.....ناگهان ...ياد عاشقان يادم كرد!!!!

قول داده ام فراموشش کنم...

قول داده ام بهانه اش را نگیرم.....

قول داده ام یادم برود هر آنچه بود،اما...

زیر قولم زده ام...هنوز یادم هست...

هنوز شبها با گریه میخوابم...

هنوز چشمانم منتظر خبری از اوست.. بدقول نیستم...

دست خودم نیست..دلم منطق نمیفهمد

[ چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:,

] [ 15:55 ] [ عباس علي ارزومند ]

[ ]

منم شاعرچشمان تو...يلداي بارانيم.....!!!

ﭼﻪﻗﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ

ﺷﺎﻋﺮﯼ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻫﺎﺵ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ،

ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽﺭﺳﻨﺪ !

[ چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:,

] [ 15:53 ] [ عباس علي ارزومند ]

[ ]

خيانت



خیانت را
........

معلـم ها یادمان دادند
........

آن جـا که گفتند :

جــای خــالی را بایــد پــر کــرد ... ! ! !

[ چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:,

] [ 15:51 ] [ عباس علي ارزومند ]

[ ]

يلداي من مي باريم در اين سوزهاي پس از باران!!!!!

امشب تمام حوصله ام را در یک کلام کوچک از تو خلاصه کردم ای کاش می شد... یک بار بگویم " دوستت دارم" ای کاش فقط تنها همین یک بار تکرار می شد...

برای تو برای چشم هایت... برای من برای درد هایم برای ما... برای این همه تنهایی ای کاش خدا کاری کند

یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم … آنقدر تمـــــــــیز میخندم که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی … و من در جیب هـــایــــم دست های خالـــی ام را فریب دهـــم که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده انــد …

در آغـــوش خودم هستـــم! مـــن خودم را در آغوش گرفتـــه ام…! نه چنـــدان با لطافتــــ نه چنـــدان با محبتــــ… امـــا... وفـــادار….وفـــادار….

خـــودکــشی کـــارِ آسونــیه. . . اگــه مــردی زنـــدگی کُـــن. . . ســـیگارش را مــی گــذارد زیــر لبــش و مـــی گــوید: آتـــیش داری؟! جــواب مــیدم: تــوی جــیــبــم کــه نــه. . . تـــو”دلــــم“چـــرا. . . بــه کــارت مــی آیــد؟؟؟

[ دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,

] [ 18:56 ] [ عباس علي ارزومند ]

[ ]

 صدای کلاغ که پیچید به خود آمدم , توگویی توی کوچه های شهر ارواح گیر افتاده ام  , تمامی هم نداشت , از هر طرف که می رفتی می رسیدی به دو راهی و سه راهی های که هر کدام شاخه شاخه می شدند و تورابه مقصدی نمی رساندند

 موشی شده بودم که به دام افتاده است . قلبم  تندو تندتر می زد . از یک جور آرامش قبل از طوفان هراس داشتم , که یکباره پاهایم به زمین چسبیدوخشکم زد , چندتا دختربچه طوری می خندیدند که انگار زنی هرزه و مست قهقه می زند . چند قدم رفتم عقب سر یکی از دو راهی ها سر چرخاندم دور هم نشسته بودند روی یکی از پله های دم در یکی از همین خانه ها و طوری باصدای بلند در مورد مسایل هم خوابگی و اینجور چیزها حرف می زدند که ناخودگاه لبم را فشار دادم و پیشانیم به عرق سردی نشست . کمتراز ده سال بودند و داشتم به این فکر می کردم که این دختر بچه های کم سن و سال چطور از مسایل ریز همخوابگی  اینطور دقیق و با جزییات آن هم با صدای بلند حرف  می زنند .  یکی از آنها در حالیكه لب هایش بیش از حد معمول سرخ شده بود  دستش را از روی صورتش لغزاند روی گردن و کشید روی سینه های صاف وهمینطورآرام پایین میاورد که نگاهم متوجه چشمهای یکی از آنهای شد که نشسته بودند وتماشا می کردند , چند بار پلک زدم ؛ زل زده بود به چشمهای من ؛ چشمهایش برق می زد و لبخند مزورانه ای روی لبهایش کش آمده بود . طوری نگاهم می کرد که انگار روباهی  حیله گر شکارش را یافته باشد , حالا نقشه می کشید که چطور به دامش بیندازد . یکباره با دیدن آن چشمها سردم شد , برگشتم وراه افتادم قدم هایم  تندو تند تر می شد . به نظرم میآمد دنبالم راه افتاده است , با همان لبخندو همان برق نگاهی که آدم را می ترساند . جرات نداشتم برگردم . پوزه روباه درست پشت سرم بود ؛ هرم نفس هایش میخورد پشت گردنم ؛ عرق سردی از پشت موهایم لغزید روی مهره ی پشتم ؛ کاش کسی مرا از خواب بیدار می کرد , کاش زنم مثل همیشه با کف پا میزد روی باسنم و از خواب می پریدم وهمین طور که شلختگی های اتاق را مرتب می کرد غرولند هایش همیشگی اش را مثل مته برقی فرو می کرد توی سرم : خدا منو مرگ بده راحت شم از این بدبختی , مردم شوهر دارن منم شوهر دارم ! با چشمان نیمه باز دست می کشیدم روی قالی و سیگار وفندکم را پیدا می کردم ومی رفتم توی اتاقک بالا پشت بام حشیشی بار میزدم و می نشستم به تماشای یک دسته کبوتر ی که منظم وهماهنگ در سینه آسمان پرواز می کردند  . یک درخت سرو هم بود که همیشه خدا چند تا کلاغ لانه کرده بودند و صدار غار غارشان وقت وبی وقت می پیچید توی سرم ؛ مثل صدای زنم که غر زدن هایش تمامی ندارد , همیشه دستش را می گیرد روی چانه اش و چشمانش را گرد می کند و می گوید به اینجام رسیده , سالهاست به اینجاش رسیده هرروز روزی هزار بار تکرار می کند که  خسته شدم , طاقت ندارم , هیچوقت از گفتن این حرفها خسته نمی شود وهرروز برایش تازگی دارد ؛ اما شبها طور دیگری ست نرم وملایم می شود , برق چشمانش آدم را می ترساند می نشیند پای میز آرایش و یک ساعت تمام خودش راهفت قلم بزک می کند و کارش که تمام شد نگاه خریداری به خودش می اندازد و سرش را می چرخاند طرف من , طوری نگاهم می کند که انگار قربانی اش را در مذبح گیر انداخته است .

آنقدر تند می دویدم که پاهای خودم را نمی توانستم ببینم , انگار روی شانه هایم نشسته بود , بازدمش پشت گردنم را می سوزاند . همین طور بی هدف می چرخیدم توی پس کوچه ها که یکباره پاهایم به زمین گرفت و افتادم , از رو دمر افتاده بودم و احساس می کردم روی پشتم ایستاده است و پا می کوبد ؛ همین طور می کوبید , می کوبید ...

چشمانم را که باز کردم توی حمام ولو شده بودم . زنم در حالی که نفرین می کرد و فحش می داد , دست هایش را مشت کرده بود و به سرو سینه ام می کوبید.

[ 30 تير 1393برچسب:,

] [ 18:21 ] [ عباس علي ارزومند ]

[ ]

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد