يلداي باراني

مشغول دل باش نه دل مشغول!!!

بیشرف ، عوضی گه ... گوشی موبایل پرت شدو خوردبه پایه میزکامپیوتر ، تکه هایش هرکدام گوشه ای پخش افتادند. توی تخت خواب نشسته بود،دستانش روی زانوانش آویزان بودو موهایش،ژولیده، میان پاهایش ریخته بودپایین . ازروبروشبیه جانورعجیب وغریبی شده بود که زخمی وهارافتاده باشد . یکباره ازجاجهید،انگارروی دیوارجن دیده است،یک دستش را گذاشت روی سرش ،برآمدگی سینه هایش ،اززیربلوزیقه بازش بالا وپایین میشد . موهایش درست میرسید روی انحنای کمرش . صورتش خیس بود وهنوزآثارروژلب وخط چشم روی آن پیدابود  .

وای خدا بدبخت شدم، چیکارکنم خدا؟ای وای خدا ! چه خاکی سرم کنم خدا. بیشترازده بار طول اتاق راطی کرد.ایستاد،زل زدبه گوشه اتاق ،چهره اش درهم شدوچشمهایش جوشید،گونه هایش که تازه خشک شده بود، ترشد .نشست توی تخت خواب ، به پهلوشد ، صورتش را پشت پنجه هایش مخفی کرد، خودش راجمع کرد و زانوانش رابغل گرفت .

نیلوجان مادر،چرادرو بستی مامان جان ؟ شام نخورده نخوابی آ .خاموش کن اون وامونده رو بیاشامتوبخور .دربازشد ،مادرچشمان گردشده اش رازل زده بودبه ناشناسی که ازلای درنمایان شد و بیرون آمد: _ یاباب الحوائج ، این چه سرو وضعیه !؟ ایناچیه مالیدی به سرو روت؟این چه جورلباس پوشیدنیه ، سلام مامان جان ، مادرش رابوسید . نقش لبها، قرمز،روی گونه های چروک مادر ماند   _ من کلاس دارم دیرم شده ! بابای مامی ! _چرااین ریختی کردی خودتو؟وایساببینم کجا میخوای بری نصفه شبی ؟ _ گفتم که مامان جان ، کلاس دارم ، دیرم شده  .

_ این وقت شب کلاس چی ؟در یکی ازاتاقها بازشد،دختری باسروروی بادکرده و ژولیده بیرون آمد. _بروببین خواهرت کجا رفت نصف شبی . بروبرش گردون سلیطه رو . دخترازدربیرون  رفت . نیلوفر هنوز داشت بابند کفش هایش ور می رفت . دختربادیدن قیافه خواهرش ریسه رفت . دستش را گذاشت زیرچانه اش : _وایسه ببینم ! این چه سروشکلیه واسه خودت درست کردی ؟بااین لباسها میخوای نصفه شبی کدوم گوری بری،زده به سرت ؟ نیلوفر بلندشد، دست  انداخت گردن خواهرش ،گونه هایش را بوسید  _میرم دانشکده ، دیرم شده ،انگشتانش رادرهواحرکت داد ; بابای                                                                             .وایسه ببینم ! این ادااصولا چیه ازخودت درمیاری؟

‏_ آخی ! نوشی جونم ، خواهرکم ، نگران من نباش ، به خدا همه چی خوبه ! فرزادم پسرخوبیه ، خواسته واسم تولدبگیره ، نفهمیده                                                                                                                                             _فرزاددیگه کدوم خریه؟دادزد: مامان ! بیاببین چی میگه این دخترخل و چلت! مادرتقریبا جیغ میکشید : بیارش تواون بی پدرو ، خدامنو مرگ بده ازدست شما راحت شم ، روزی نیست تن منو نلرزونید ، یه شب نشد سرمو راحت بذارم روبالش ،کپه مرگمو بذارم . سیمادست نیلوفر راکشید هل دادتو : هرروزیه ادا درمی آری ، آدم نمیشی ، هرروزگه ترو بچه تر میشی . دررا بست وقفل کرد،کلیدش راکشیدو برد داد دست مادرش . ازبس لوس کردی ته تغاریتو ! نیلوفربه پرده آویزان پنجره زل زده بودو باخنده مرموزی انگشت اشاره اش رادرهواتکان میداد وزیرلب چیزهای نامفهومی برزبان میراند. مادربه سیمانگاه کرد و با اشاره گفت : چشه این ؟ سیمالب ورچیدو شانه بالا انداخت . نیلوفر نشست کنار مادرودستش را گرفت وبه رگهای برجسته آن زل زد . چت شده دخترکم به مامان بگوببینم چه بلای سرت اومده ؟ نیلوفرلبهایش رابه دست مادرنزدیک کرد . مادرسرش رابه سینه های بزرگ وآویزانش چسباند : به مامان نمی گی چت شده؟ بگو مادرجان ، هرچی تودلت هست به مامان بگو ، خوب نیست آدم همه چی رو تودل خودش تلمبارکنه ، نیلوفر سرش را ازسینه مادرجداکردوبه صورت چاق وچروکش زل زد . انگشتش راگذاشت روی قطره اشکی که گوشه چشمان مادرش آماده بود که بلغزد پایین، انگشت خیسش را کشید روی لبهای سرخش . از جا برخاست . آخ اخ دیر م شده ، باید برم

مادرداد زد : کجا ؟

نوشین حمله کردو چنگ انداخت به شانه های نیلوفر . وزنش راانداخت روش. شمرده وباتحکم داد زد: بشین  سر  جات . نیلوفرهنوززمین نخورده  مثل فنراز جاجهید ، چنگ انداخت به موهای نوشین . پنجه نوشین توی صورتش فشارمی آورد           .

مادردستانش راگذاشت روی زمین ،باسن چاق و بزرگش راکند ، یک دستش را گذاشت روی زانوهایش وکمرراست کرد . بایک حرکت نیلوفرراازچنگال نوشین کشی , داد زد: چرامثل گربه به سرروی هم چنگول میکشید . خدایامنو مرگ بده راحتم کن ! نیلوفر به موهایی که لای انگشتانش مانده بود نگاه میکردومیخندید . نوشین در آینه جیبی کوچک روی صورتش دنبال چیزی میگشت . مادرنشسته بود روی زمین باعکس روی دیوارکه توی قاب مشکی بودحرف میزد : راحت شدی به والله ، کاش منم تواون ماشین بودم ، کاش منم می افتادم لای چرخ تریلی . نیلوفرانگارتازه متوجه عکس شده باشد ، چهاردست وپارفت طرفش ، روبروی دیواری که عکس به آن زده شده بود چهارزانو نشست . آقا جونم کی برگشتی قربونت برم ؟ خسته ای ؟ میخوای واست چای بیارم ؟ چرااخمات توهمه آقاجون ؟ من که دخمل خوبی شدم به قرآن . بهش گفتم ، گفتم آغا جونم بدش میاد . به من گفت امل . نگوامل فرزاد بدم میاد . گفت امل .گفتم باشه ولی دست نمیزنی آ . گفت فقط حرف میزنیم .  حرف زدیم . گفت بروبالا . گفتم نه . گفت امل . خیلی بدجنسی فرزاد . گفت برو بالا . گفتم فقط همین یه دونه . گفت به سلامتی . تلخ بودآغا جون . گفت بروبالا . بالا آوردم . گفت یه پیک که فایده نداره . رفتم بالا . چه حالی بود آغا جون ، داشتم میرفتم بالا  . گفت سه نشه بازی نمیشه . سه شد ، بازیمون گرفت . گفتم ساسی مانکن دوس دارم . دستمو کشید: نرقصی املی . رقصیدم ، باساسی . افتادم . گفت بروبالا . بسه فرزاد بسه . اومد بالا ،هلش دادم ، سنگین بود ، گفت عهدبوق که نیست ، درست میشه ، گفتم به سلامتی .گفت تو مال خودمی . زن خودمی . عهدبوق نیست . بوق میزنیم توخیابونا ، گفتم با چی ؟ گفت  مدل بالا . رفتم بالا ، واسه بازی . بازی شد . گفت این که غصه نداره درست میکنن ، مثل روز اولش . گفتم نگیر ، گفت عروسیه .                                                                                 .

گفت میذارمش توسایت،گفتم خیلی بدجنسی فرزاد،فیلم نگیر . گفت باید بیای، گفتم آغاجونم ناراحت میشه ، گفت میذارم توسایت،گفتم عروسیه ؟ گفت نیست، عروسی نبود ! آخ اخ آبرومون میره آغاجون .

مادرباچشمان گردشده ، لبانش راگازگرفته وبه رانهایش چنگ می انداخت

نوشین آنطرف ترایستاده ،جفت دستهایش راگذاشته بود روی سرش ، چشمانش گوی هرآن ازحدقه بیرون بزند .

هردو مثل چوب خشک به نیلوفرزل زده بودند .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ 30 تير 1393برچسب:,

] [ 18:21 ] [ عباس علي ارزومند ]

[ ]